روانشناسی زنان و مردان

روانشناسی زنان و مردان

روانشناسی زنان
روانشناسی زنان و مردان

روانشناسی زنان و مردان

روانشناسی زنان

افسانه ی عشقی (5) جاذبه ی ج**ن**س**ی قوی ،همان است

افسانه ی عشقی (5)  جاذبه ی  ج**ن**س**ی قوی ،همان است
ـ آیا تا به حال خودتان را متقاعد کرده اید که عاشق کسی هستید که تنها بهانه ای برای ادامه ی روابط نامشروع تان داشته باشید ؟
ـ آیا با گفتن این جمله به خودتان که دیوانه وار دل باخته اید ، کسی را تعقیب کرده اید ، و بعد تشخیص داده باشید که آن عشق نبوده ، بلکه شهوت بوده است ؟
ـ آیا تا به حال در رابطه ای بوده اید که تنها زمانی که هیچ دعوایی میان شما وجود نداشت وقتی بود که دربستر بودید ؟
به راستی که این افسانه ی عشقی ما را توی دردسر می اندازد .پایه و اساس این افسانه ی عشقی ،احساس گناهی است که ما به طور ذاتی ، به واسطه ی فرهنگ خود ، درباره ی روابط  ج**ن**س**ی داریم .از آن جایی که اجتماع ، تعلیم ، تربیت و اخلاقیات ما ، اغلب این اجازه را به ما نمی دهد و آن را مردود می داند ، پس به اشتباه تصور می کنیم که هرگاه نسبت به کسی جاذبه ی  ج**ن**س**ی داریم ،عاشق او هستیم .
من این موضوع را فرمول «تداخل شهوت در عشق »می نامم .

فرمول تداخل شهوت در عشق

1 ـ ابتدا ،جاذبه ی  ج**ن**س**ی قدرتمندی نسبت به یک فرد پیدا می کنید و یا به عبارت ساده تر ،احساس شهوت می کنید .
2 ـ سپس بر اساس آن میل عمل کرده و با او مبادرت به رابطه ی نامشروع می کنید .
3 ـ سپس از این که با شخصی که ارتباط روحی چندانی با او ندارید ،از لحاظ  ج**ن**س**ی صمیمی شده اید ،احساس گناه و ناراحتی می کنید .
4 ـ سرانجام برای آن که شهوت خود را موجه جلوه دهید ، با او رابطه ی نزدیک ایجاد می کنید .
روشن است که منظور من این نیست که هر وقت رابطه ای ایجاد کردید ، بر طبق فرمول تداخل شهوت در عشق ، عمل کرده اید .گرچه چنانچه به افسانه ی عشقی (5)اعتقاد دارید ، ممکن است بیشتر از آن چیزی که فکرش را می کنید ، خود را در چنین شرایطی بیابید .
در زیر پاره ای از عواقب باور به افسانه عشقی (5)آمده است .
1 ـ خود را با کسانی درگیر می کنید که با آن ها تفاهم ندارید .
آن ، بیست و شش ساله ، برای خرید از یک فروشگاه پوشاک بازدید می کرد . اتفاقی که در طی آن افسانه ی عشقی (5)، او را از لحاظ روحی به زحمت انداخت به این قرار است :
«من برایان را وقتی اسکی می کردیم ، دیدم .فکر می کنم دور بدون از خانه ، سرما و این حقیقت که او روی چوب اسکی هایش بسیار جذاب بود ، بر قضاوت عاقلانه ی من چیره شد .به زودی ازدواج کردیم .شاید به دلیل ارتفاع بود ، اما هرگز چنین چیزی را در تمام زندگی ام تجربه نکرده بودم . برایان از این که در مهرورزی مهارت داشت ، احساس غرور می کرد و حقیقت هم چیزی جز این نبود .من کاملاً مطمئن بودم که از عشق شوهرم ، سر ازپا نمی شناسم ».
«تعطیلات تمام شد و او به سر کار برگشت .روزها تلفنی با هم صحبت می کردیم چرا که هر دو سرکار می رفتیم .جاذبه ای که بین ما وجود داشت ، خارق العاده بود و من این طور استنباط کردم که به احتمال قوی او را خیلی دوست دارم که چنین احساسی می کنم .ما حتی شروع به صحبت درباره ی بچه دار شدن کردیم ».
«آن تابستان تصمیم گرفتیم تا دو هفته مرخصی بگیریم و آن را در خانه بگذرانیم .لحظات انتظار برای رسیدن برایان به سختی می گذشتند .چند روز اول ، مثل همیشه واقعاً فوق العاده بود .اما یک دفعه همه چیز به هم ریخت و ما شروع
کردیم به بحث و دعوا درباره ی همه چیز .اولین چیز ، موضوع سیگار کشیدن براین بود .من می دانستم که او سیگار می کشد ، اما آن قدر به چیزهای دیگر مشغول بودیم که فرصت سیگار کشیدن را نداشت .اما حال فرصت بیشتری داشتیم و به نظر می رسید که او مدام سیگار می کشد . هرگز توجه نکرده بودم که او تا چه حد منفی است .او همیشه چیز بدی درباره ی دوستانم ، دکوراسیون خانه و طرز رانندگی ام پیدا می کرد که بگوید و همه چیز به تدریج بدتر می شد تا آن جایی که همه چیز تعطیل شد و دیگر این طور شد که ثانیه شماری می کردم تا او به سرکار برگردد ».
«صبحی که او به سرکار برگشت ،در رختخوابم دراز کشیدم و خون گریه کردم .خیلی گیج بودم و احساس می کردم رویاهام در برابر چشمانم ، همگی خرد و نابود شدند .چند روز بعد را به فکر کردن درباره ی ادامه زندگی ام با برایان گذراندم .ناگهان همه چیز برایم واضح شد .من هیچ وقت با برایان که شوهرم بود ، رابطه ای نداشتم .تمام کاری که با هم کرده بودیم ، خوشگذرانی بود .ملاقات اول ما یک خوشگذرانی بیش نبود .آن روزها ، تمام وقتمان پای تلفن می گذشت که آن هم پر از چرند و پرند گفتن شده بود و هر بار هم که خانه بودیم ...من هیچ گاه برایان را به عنوان پدر بچه هایم در نظر نگرفته بودم ، فقط به عنوان یک «دن ژوان »به او نگاه کرده بودم .به مجرد این که او را به چشم همسرم نگاه کردم ، دیدم که حتی از او زیاد خوشم نمی آید ».
آن ، قبلاً به هیچ مردی جذب نشده بود ، بنابراین وقتی برایان را ملاقات کرد و جرقه ها به این طرف و آن طرف پرتاب شدند ، فرض کرد که پس باید عاشق شده باشد .برای او همچنین سخت بود تا بپذیرد و اعتراف کند که از ناحیه ی شخصی که او را دوست ندارد و هرگز نیز نمی خواهد که با او زندگی کند ، تا این حد تحت تأثیر قرار گرفته باشد .او با پرداخت بهای گزافی آموخت که شهوت ،همیشه به معنای عشق نیست .تنها نقطه ی مشترک برایان و آن ، این بود که هر دو عاشق اسکی و خوشگذرانی بودند .این ممکن است برای یک دوره ی خوشگذرانی کافی باشد ،اما برای یک زندگی مادام العمر و موفق ، کافی نیست .
2 ـ بیش از آنچه باید ،به رویایتان می چسبید و به سختی کسانی را که برای شما مناسب نیستند ،رها می کنید .
جمال یک روز ،بعد از سمیناری که در آن درباره ی افسانه های عشقی صحبت کرده بودم ،نزدیکم آمد و با ابراز تعجب گفت :«شما دقیقاً داشتید مرا توصیف می کردید ».جمال سی و هشت ساله بود و از همسر قبلی اش جدا شده بود .داستان او چنین بود :
«من وقتی که جوان بودم با یکی از همکلاسی های دبیرستانی ام ازدواج کردم .من نسبتاً با تجربه بودم ولی او هرگز به غیر از من ، قبلاً با هیچ کس دیگری نبود .بنابراین مدتی طول کشید تا بفهمم با هم تفاهم نداریم .بعد از سالیان ، دیگر برایم جذاب نبود .اگرچه من او را خیلی دوست داشتم و دو بچه داشتیم ، تلاش کردم که ازدواجم را به خاطر بچه ها حفظ کنم .سرانجام وقتی سی و یک ساله بودم ، ازدواجم را ترک کردم و طلاق گرفتم ».
من از نوزده سالگی مرتباً بیرون رفته بودم و دوباره آماده بودم که شروع کنم . به خود قول داده بودم که هرگز با کسی که جاذبه ای برایم ندارد ، ازدواج نکنم .اعتراف می کنم که برای چند سال اول ، واقعاً حریص بودم ، بسیار می ترسیدم دوباره با کسی ازدواج کنم که برایم جذاب نباشد ، بنابراین فقط به خواستگاری زن هایی می رفتم که برایم جذاب باشند ».
«بدین ترتیب بود که با صبرینه ازدواج کردم .ما در یک مهمانی بودیم و او نشسته بود .اولین چیزی که توجهم را جلب کرد ، بدنش بود .او دقیقاً مثل زن رویاهای من بود .ما با هم صحبت کردیم و سپس شام خوردیم . دیگر نمی خواستم مجرد بمانم .او مثل یک اسب وحشی بود .همان احساسی را داشتم که همیشه فکر می کردم به زن مطلوب خود خواهم داشت ».
«به خود قول داده بودم دوباره با کسی درگیر نشوم .مگر این که از انتخابم کاملاً  مطمئن باشم .اما عزم من از بین رفته بود .صبرینه همه اش زمزمه می کرد و خودش را دور می پیچاند تا سرانجام چیزی را که می خواست ، به دست می آورد .در نهایت هم این طور شد که در عرض یک ماه ازدواج کردیم .
از همان اول ، مشکلات شروع شدند .من متوجه شدم که صبرینه از لحاظ مالی از طرف نامزد قبلی اش حمایت می شد و اینکه یک عالمه صورت حساب های پرداخت نشده به روی هم انبار کرده بود .من افسون شده بودم و تمام بدهکاری های او را تا شاهی آخر ، پرداخت کردم ».

فرار از زندان بهشت  ج**ن**س**ی

جمال ادامه داد :«شش ماه گذشت و زندگی ما مثل ترن هوایی ، بالا و پایین می رفت .یک دقیقه با هم دعوا داشتیم ، دقیقه بعد ، با یکدیگر مهر می ورزیدیم ، صبرینه مثل یک بچه ی لوس و بی مسئولیت بود او هرگز دنبال شغل نبود و تمام انرژی ام را از من کشید .می دانستم که باید از او جدا شوم . اما هر وقت که به او می گفتم ، مرا اغوا می کرد و باز همه چیز آرام می شد .
تا آن که یک روز با لباس های جدیدی که هزار دلار می ارزیدند ، به خانه آمد . دیگر نتوانستم تحمل کنم .گذاشتم و رفتم .اولین بار بود که پس از ماه ها احساس آزادی می کردم .اما متأسفانه این احساس دیری نپایید .صبرینه دوباره به من زنگ زد و دوباره سر و کله اش پیدا شد .لباسی بسیار تحریک کننده و زننده پوشیده بود .این بار هم نتوانستم مقاومت کنم .باز چند روز آشتی بود و من دوباره به هم می زدم .یک یا دو ماه بعد ، دوباره یک شب به من زنگ زد و گفت که تنهاست .به خانه برگشتم .از خود بیزارشده بودم .از این که به این موضوع اعتراف کنم متنفرم .اما اغواگری هایش موجب شد دو سال طول بکشد تا سرانجام از او جدا شوم ».
داستان جمال بهت آور است .اما آن قدر هم غیرعادی نیست .او مطمئن بود که چون جاذبه ی فوق العاده ای بینشان وجود داشت ، پس صبرینه می تواند زن خوبی هم برای او باشد .سال ها پر از ماجراجویی دارم و تحقیرهای متعدد طول کشید تا جمال بیاموزد که واقعیت افسانه ی عشقی (5)به قرار زیر است :
روابط  ج**ن**س**ی خالی از احساس ، هیچ مناسبتی با عشق حقیقی ندارد .
چنان چه جاذبه ی زیادی نسبت به کسی تجربه می کنید :
ـ لزوماً به این معنا نیست که عاشق او هستید .
ـ لزوماً به این معنا نیست که شما برای همدیگر آفریده شده اید .
ـ لزوماً به این معنا نیست که ازدواج موفقی خواهید داشت .
قطعاً به این معنا است که :
ـ بیوشیمی  ج**ن**س**ی خوبی دارید .
ـ یک یا هر دوی شما در مهرورزی مهارت دارید .
ممکن است به این معنا باشد که :
ـ جاذبه ی  ج**ن**س**ی میان شما قوی است .به طوری که می تواند پایه ای برای یک رابطه ی سالم باشد ، البته چنان چه در نواحی دیگر نیز تفاهم داشته باشید .

حقیقتی درباره ی عشق

احتمالاً توانسته اید که با یک یا هر پنج افسانه ی عشقی ، به گونه ای ارتباط برقرار کنید.آیا مایه ی شگفتی نیست که تا چه حد این پنج افسانه ی عشقی ، در اشتباهاتی که در رابطه با عشق مرتکب شده اید ، سهیم بوده اند ؟
در این جا پنج افسانه ی عشقی ذکر شده ، واقعیت مربوط به هرکدام را در جدولی آورده ایم .
(افسانه1)ـ عشق حقیقی بر همه چیز فائق می آید .
(واقعیت )عشق برای موفقیت یک رابطه کافی نیست .به این معنا که رابطه به تفاهم و تعهد نیاز دارد .
(افسانه 2)ـ اگر عشق ، «عشق حقیقی »باشد ، همان لحظه که فرد را دیدید خواهید دانست .
(واقعیت )برای دلباختگی یک لحظه کافی است ، اما عشق حقیقی به وقت نیاز دارد .
(افسانه 3)ـ تنها یک عشق واقعی در این دنیا وجود دارد که برای شما مناسب است .
(واقعیت )این امکان وجود دارد که عشق حقیقی را با بیش از یک نفر ، تجربه کنید .شریک های بالقوه ی زیادی وجود دارند که شما می توانید با آن ها خوشبخت شوید .
(افسانه 4)ـ همسر مطلوب شما را از هر لحاظ ارضاء می کند .
(واقعیت )همسر مناسب ، بسیاری از نیازهای ما را برآورده می کند ، اما نه همه ی آن ها را .
(افسانه 5)ـ جاذبه ی  ج**ن**س**ی قوی ، همان عشق است .
(واقعیت )روابط  ج**ن**س**ی خالی از احساس ، هیچ مناسبتی با عشق حقیقی ندارد .

عشقی که استحقاق آن را دارید .

چندی پیش در یک سخنرانی برای جمعی از مردم ، درحالی که داشتم کتاب هایی را امضاء می کردم .یک زن جوان در حالی که اشک در چشم هایش حلقه زده بود ، نزدیکم آمد و این طور شروع کرد :«من به سمیناری که شما و شوهرتان ماه گذشته داشتید ،به دقت تمام گوش دادم .امیدوارم من هم یک روز شانس این را داشته باشم که رابطه ای به خوبی رابطه ی شما دو نفر نصیبم گردد ».
حدود پنجاه نفر در صفی منتظر بودند تا با من صحبت کنند .طبق معمول باید از او تشکر می کردم و به سراغ شخص بعدی می رفتم .اما چیزی موجب شد که لحظه ای از کار باز بمانم و دست های آن زن را بگیرم .درحالی که در چشم هایش نگاه می کردم ،گفتم :«می خواهم واقعیتی را بدانید :من واقعاً از وجود چنین مرد فوق العاده ای در زندگی ام احساس خوشبختی می کنم .اما شانس ،هیچ دخالتی در این امر نداشته است .من در گذشته اشتباهات زیادی مرتکب شده بودم .من به ازدواج با چندین مرد فکر کرده بودم و سعی می کردم آن ها را به مردهای دلخواه خودم مبدل کنم .مردهایی که به طور کلی فاقد هرگونه تفاهم بودیم .به خود می گفتم :اهمیتی ندارد . من به تمامی دلایلی که نادرست بودند به این مردها علاقه مند می شدم .این شانس نیست که موجب موفقیت یک ازدواج می شود :به این معنا که من توانستم تا درنهایت شخص مناسب را شناسایی و انتخاب کنم .من و جفری خیلی سخت کار کردیم تا صمیمیت و هماهنگی را که داریم ، خلق کنیم .شما نیز می توانید همین چیز را داشته باشید .
شاید احساس کنید که در عشق اقبالی ندارید و امید خود را برای رابطه ای که رویای آن را داشتید ، از دست داده باشید ، شاید هم شخص به خصوصی را در زندگی خود دارید ،اما می خواهید احساس صمیمیت و عشق بیشتری داشته باشید و ندانید که چگونه ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد