روانشناسی زنان و مردان

روانشناسی زنان و مردان

روانشناسی زنان
روانشناسی زنان و مردان

روانشناسی زنان و مردان

روانشناسی زنان

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
سیراب کردن دل و جان نامزد/همسرتان یکی از مهم ترین مهارت هایی است که باید در روابط خود بیاموزید.هنگامی که قلب ما را سیراب می سازید ما را شکوفا و بالنده می کنید و ما از عشق لبریز می شویم.هنگامی که مهر و توجه خود را از قلب ما دریغ می کنید، عشق و شور و حرارت را در ما می خشکانید.
هنگامی که زن ها تشنه ی محبت باشند چه اتفاقی خواهد افتاد
هنگامی که مدتهاست غذا نخورده اید و بسیار گرسنه هستید چه اتفاقی می افتد؟ خود من نحس، تحریک پذیر، کم طاقت و آماده به انفجار می شوم.خب، هنگامی که نامزد/همسرتان را تشنه ی محبت نگاه می دارید، او نیز نحس، تحریک پذیر، کم طاقت و بیش از اندازه حساس می شود.در واقع با این کار، شما او را به کسی تبدیل می کنید که دیگر تحمل اش را ندارید.
جویس وگای شش سال است که ازدواج کرده اند و می دانند که ازدواج شان دچار بحرانی جدی شده است.جویس زنی شاد، پرشور و نشاط و فوق العاده مهربان بود هنگامی که برای اولین بار گای را ملاقات کرد، شکی نداشت که مرد رؤیاهای خود را پیدا کرده است.اما اخیراً جویس بسیار تغییر کرده و درست نقطه ی مقابل سابق اش شده است. به طوری که همیشه عصبانی و طعنه زن شده و کاملاً نیازها، گرایش ها و تمایلات جنسی خود را از دست داده است. گای نیز خود را چنین تسکین می دهد که جویس مرحله ای خاص از زندگی خود را پشت سر می گذارد و دیری نخواهد گذشت که همه چیز عادی می شود.از این رو خود را بیش از پیش غرق کار و شغل خود کرده است.اما با گذشت زمان اوضاع به مراتب نیز بدتر شده است و هر دو اعتراف کردند که چنانچه از بیرون کمک نگیرند کارشان به طلاق و جدایی خواهد کشید.
به شکایت هایی که جویس از گای داشت گوش دادم:او بیش از حد کار می کند و زحمت هایی را که جویس در خانه می کشد، نمی بیند.بیشتر وقت آزاد خود را با دوستانش می گذراند...
هر چه بیشتر صحبت می کرد عصبانی تر می شود به طوری که نهایتاً به گریه افتاد.
از جویس پرسیدم:«چرا گریه می کنی؟»
پاسخ داد:«زیرا مثل زن های نق نقو شده ام.حقیقت هم دارد.من واقعاً نق نقو و جیغ جیغو شده ام.به این دلیل گریه می کنم که قبلاً هیچ وقت اینطور نبوده ام.از خودم بیزارم.نمی توانم بفهمم چه اتفاقی برایم افتاده است.»
از گای پرسیدم:«آیا این واقعیت دارد؟ آیا او قبلاً مهربان و خوش اخلاق بوده و حالا به یک باره به زنی عصبانی مزاج و تندخو بدل شده است؟»
گای درحالی که صورتش برافروخته شده بود گفت:«فکر می کنم همین طور است.»
«خب، فکر می کنید چرا چنین اتفاقی افتاه است؟»
گای پاسخ داد:«به خدا نمی دانم.» کاملاً مشخص بود که صادقانه این را می گوید.
همیم که سؤالات بیشتری درباره ی رابطه شان پرسیدم، مشکل شان را به وضوح دیدم.جویس از کمبود عشق و محبت بسیار رنج می برد. شوهر او مردی خوب و خوش قلب بود که هرگز شاهد عشق ورزیدن پدر و مادرش به هم نبوده است.برای همین نمی دانست و یاد نگرفته بود که چگونه در ازدواج خود مهربان، با محبت و با عاطفه باشد.او دارای یک شرکت خصوصی بود.سخت و طولانی کار می کرد، به طوری که وقت زیادی برای چیز دیگری باقی نمی گذاشت.نتیجه این بود که بی آنکه متوجه باشد، از جویس غافل شده بود.و قلب جویس را با برآورده ساختن نیازهایش سیراب نمی ساخت.بدین معنا که محبت، توجه، ارتباط، بیان افکار و احساسات، صمیمیت، وقت و زمان و تمامی چیزهای دیگری را که درباره ی آن ها صحبت کردیم به او نمی داد.در نتیجه جویس تشنه و تشنه تر، و کج خلق، و نق نقو شده بود.او نیز مانند شوهرش به درستی نمی دانست که چه اتفاقی افتاده وبد و دلیل آن که تا بدان حد احساس بدبختی و فلاکت می کرد چه بود.به علاوه نمی دانست که چگونه نیازهای خود را از گای مطالبه کند، از این رو به جای آن که احساسات اش را ابراز کند، آن ها را اعمال می کرد.نتیجه ازدواجی بود که در وضعیت اورژانس قرار داشت.
هنگامی که دلایل را برای جویس و گای توضیح دادم هر دو نفس راحتی کشیدند و احساس خلاصی کردند. جویس نگران بود که مبادا واقعاًمشکلی داشته باشد.همین که فضایی را برای احساسات خود دید و درک کرد که از فقدان محبت و نتیجه رنج می برده است شروع به ابراز احساسات واقعی خود کرد.گای نیز به نوبه ی خود نگران بود که مبادا محاسن و اخلاق خوب جویس تنها فریبی برای پوشاندن طبیعت واقعی او که از قضا بسیار بد و منفی بود، بوده باشند.گرچه از این که دریافته بود ندانسته او را تشنه ی محبت نگه داشته بود،زیاد خوشحال نبود.اما نسبت به تغییرات ممکن بسیار امیدوار بود زیرا حال می دانست مسئله و مشکل شان حل شدنی است.
به هزاران زن و مرد نظیر جویس و کای مشاوره داده ام.مردهایی که نمی دانستند همسر خود را تشنه محبت نگاه داشته اند و زن هایی که علایم این تشنگی خود را نمی شناختند و از این رو نمی توانستند نیازهای خود را به درستی درک و سپس آن ها را به وضوح ابراز و مطالبه کنند.گرچه موقعیتی که در آن قرار دارند ناراحت کننده و مأیوس کننده بوده و رابطه شان را در معرض تهدید قرارداده است، اما تقصیر آن ها نیست زیرا نمی دانستند چگونه از وقوع آن جلوگیری کنند.
کدامیک از ما ایجاد روابطی عالی، پرشور و حرارت و مطلوب را از پدر و مادر خود یاد گرفته ایم؟ روابط پدر و مادر کدامیک از ما مطلوب، خوب و سالم بوده است.مطمئنم که تعداد این نوع روابط سالم خیلی زیاد نیست.بیشتر ما هرگز مهارت های لازم برای ایجاد روابط سالم و مطلوب را از والدین خود نیاموخته ایم.چه باور کنید و چه نکنید پدر و مادر ما تنها آموزگاران و معلمان ما در عشق بوده اند.همان گونه که در کتاب «چگونه در
همه حال عشق بورزیم»نیز توضیح داده ام اکثر عادات ما در رابطه با عشق و صمیمیت پیش از آن که خانه را ترک گفته و زندگی مستقل خود را آغاز کرده باشیم و در نتیجه مراودات ما با والدین مان و مشاهدات ما از آن ها شکل گرفته اند.
درست به همین دلیل است که بی آن که متوجه باشیم همسر خود را تشنه ی محبت نگاه می داریم.صرفاً زیرا رفتار و روش دیگری یاد نگرفته ایم. هیچ کس به ما یاد نداده است که باید روابط خود را نیز درست مانند گیاهان یا کودکان مان آبیاری و تغذیه کنیم تا رشد کنند.حتی اگر خود نیز اهمیت این کار را دریافته باشیم، اما هرگز آموزش های لازم را برای عملی ساختن آن ندیده ایم.
دلیل دوم این که تشنه ی عشق و محبت هستید ممکن است این باشد که در کودکی به لحاظ احساسی و عاطفی همواره تشنه نگه داشته می شده اید و عشق، محبت و توجهی را که باید به شما داده می شد، دریافت نمی کرده اید.چنانچه درکودکی آموخته باشید که با ذره ای محبت سر کنید و زنده بمانید، این امکان وجود دارد که نامزد/همسرخود را در همین قحطی محبت نگه دارید.زیرا هرگز نیاموخته اید که چگونه بیشتر بدهید.این امکان نیز وجود دارد که خود شما همان شخصی باشید (مثل جویس)که محبت چندانی دریافت نمی کنید. زیرا به آن عادت دارید.
دست آخر، گروه دیگری نیز وجود دارند که از تشنه نگه داشتن نامزد/همسر خود به عنوان روشی برای اعمال قدرت و در دست داشتن کنترل و سلطه جویی استفاده می کنند .
ممکن است احساس کنید که نامزد/همسر شما به دفعات کافی تسلیم خواسته های شما نمی شود، از این رو عشق و محبت خود را از او دریغ می کنید تا بدین وسلیه اورا تنبیه کرده باشید.هنگامی که رضایت شما را فراهم می آورند با عشق پاسخ می دهید.درغیر این صورت پس می نشینید و سردی نشان می دهید. متأسفانه نه تنها این دینامیسم بسیار مخرب و ناسالمی است بلکه هرگز شما را نیز به نتیجه ی مطلوب نخواهد رساند.انسان ها همانند حیوانات نیستند که به وسیله ی دادن یا ندادن پاداش آموزش ببینند که به فرمان ها و دستورها پاسخ مطلوب بدهند.نهایتاً زن یا مردی که چنین رفتاری با او می شود هوش و درایت خود را به کار خواهد برد و استثمارگر خود را ترک خواهد کرد.
چرا زن ها به «خرده محبتی»دل خوش می کنند.
چرا زن ها به سختی می توانند بفهمند که تشنه ی محبت بوده اند؟
چرا زن ها بیشتر به «خرده محبتی» دل خوش می کند و هرگز به نامزد/همشرشان نمی گویند که تا چه حد از کمبود عشق و توجه رنج می برند؟
چرا برای ما زن ها فدا کردن و زیر پا گذاشتن خوشحالی و خوشبختی خودمان تا این حد ساده است؛ بی آنکه حتی متوجه آن باشیم؟
ما زن ها همیشه این کار را می کنیم، این طور نیست؟
*خود و احساسات مان را در درجه ی دوم اهمیت و احساسات شوهرمان در درجه ی اول اهمیت قرار می دهیم.
به خودمان می گوییم خواسته های مان اهمیت چندانی ندارند. و مهم تر آن است که اوضاع را متشنج نکنیم و قایق را سخت بچسبیم و تکان ندهیم مبادا واژگون گردد.
*نیازهای خودمان را کوچک و کم اهمیت جلوه می دهیم و خود را متقاعد می سازیم که بیش از حد پرتوقع هستیم.
*هرگز به روی او و حتی به روی خودمان هم نمی آوریم که محبت کافی دریافت نمی کنیم.
ما دراینجا درباره بده ـ بستانی که در هر رابطه وجود داشته و بسیار نیز طبیعی محسوب می شود صحبت نمی کنیم.بلکه منظور و مرادمان زن های هستند که بی آن که خود نیزبدانند خودشان را زیر پا می گذارند و فدا می کنند و همواره تشنه ی محبت باقی نگه می دارند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

ما زن ها اغلب به جهت عشق خود را بیش از حد زیر پا می گذاریم و فدا می کنیم، و درنهایت نیز تشنه ی محبت باقی می مانیم لذا منزجر و عصبانی می شویم.
هرگز این طور نیست که صبح ازخواب بیدار شوید و خودآگاه به خودتان بگویید:«امروز می خوام خودم را فدا کنم و نیازهایم را زیر پا بگذارم تا این که نحس و نق نقو شوم و از درون احساس خلأ و تهی بودن کنم.» اغلب ما هرگز خودمان نیز متوجه نیستیم که داریم این کار را می کنیم.اما نکته این است که در هرحال بیش از آنچه سالم و مفید باشد در روابط صمیمی از خود ایثار نشان می دهیم.
یکی از نمونه های مرد علاقه ام را در زیر آورده ام و آن را «آزمون ماهی» نامیده ام.این آزمون بدین منظور طراحی شده است تا به شما در فهم این که زن ها تا چه حد ناخودآگاه مرتکب این اشتباه می شوند کمک کند.البته این زن ها هستند که باید در این آزمون شرکت کنند. اما مردها نیز می توانند از آن آموزش بگیرند.

آزمون ماهی

خانم های عزیز:فرض کنید که می خواهید برای خود و شوهرتان شام درست کنید و تصمیم گرفته اید که ماهی را به عنوان غذای اصلی انتخاب کنید.دو تکه فیله ی ماهی تازه را از یخچال بیرون آورده و آن را توی ماهی تابه می گذارید تا تفت دهید.در حین اینکه فیله ها پخته می شوند.بقیه ی غذا را آماده می کنید.
هنگامی که مجدداً به ماهی تابه سر می زنید متوجه می شوید که یکی از فیله ها کمی وارفته است.و از آنجا که به چند قطعه شکسته شده است به زیبایی قطعه ی دیگر که درسته دست نخورده است به نظر نمی رسد.قطعات شکسته ی ماهی را برمی دارید و روی بشقاب جداگانه ای می گذارید و کنار آن را با سبزیجات و برنجی که آماده کرده اید تزئین می کنید.
سپس سر میز می آیید.شوهرتان قبلاً برای صرف شام سر میز نشسته و آماده است.یک بشقاب را دریک دست و بشقاب دیگر را در دست دیگر خود دارید.کدام یک از بشقاب ها را مقابل شوهرتان می گذارید؟ بشقاب حاوی تکه درسته ی ماهی یا بشقاب حاوی قطعات شکسته شده ی ماهی؟
هزاران زن و مردی که در سمینارهای گوناگون من حاضر بوده اند در این آزمون شرکت کرده اند و نتایج همواره یکسان بوده است.به مجرد اینکه به آن قسمت از داستان می رسم که یکی از ماهی ها وا می رود زن ها لبخند می زنند و سرهایشان را تکان می دهند، زیرا فوراً متوجه منظور من می شوند. از طرفی دیگر مردها همین طور به من خیریه می شوند بدون اینکه بشود چیزی را از چهره های شان خواند. آن ها نمی توانند بفهمند که اصلاً درباره ی چه چیزی حرف می زنیم و اینکه اصلاً مراد از ماهی چیست؟ هنگامی که داستان به اینجا می رسد که درحالی که یک بشقاب را در یک دست و بشقاب دیگر را در دست دیگر دارید، در برابرشوهرتان ایستاده اید.همگی زن ها می خندند و سپس کف می زنند.اما مردها طوری به ما نگاه می کنند که گویی دیوانه شده ایم یا به لطیفه ای بی مزه می خندیم که از عهد باستان به یادگار مانده است و هرگز کسی قبلاً آن را برای شان تعریف نکرده است. سپس از زن ها می پرسم:«چه تعداد از شما ماهی درسته را به شوهرتان می دهید؟» و سپس همه ی زن ها دست هایشان را بالا می برند. اما مردها هنوز هم به گونه ای به مانگاه می کنند که گویی نفهمیده اند ما درباره ی چه چیزی حرف می زنیم و

منظور از این داستان ماهی چیست!

اما زن ها همگی فوراً متوجه منظور داستان می شوند:«بیشتر ما زن ها هیچ وقت حتی فکر آن را هم نمی کنیم که ماهی وارفته را جلو شوهر خود بگذاریم.» چرا؟ زیرا این کار در تضاد با تمامی آن جیزی است که خودآگاه یا ناخودآگاه درباره ی روابط آموخته ایم. حتی فکر قرار دادن ماهی شکسته و وارفته مقابل همسرمان برایمان چندش آور است. (مگر اینکه به دلیل چیزی از دست او عصبانی باشیم!) و به طرزی غریزی، فوراً ماهی وارفته را جلو خودمان می گذاریم تا او بتواند ماهی درسته و زیباتر را بخورد.
هنگامی که از مردها می خواهم تا همین پرسش را پاسخ دهند و بگویند که کدام یک از ماهی ها را به همسرشان می دادند.پاسخ هایی که می دهند حرص من و سایر زن های حاضر را درمی آورد:«پیش از هر چیز می توانید توضیح دهید که چرا قطعه ی وارفته به خوبی قطعه ی درسته نیست؟»
«نمی فهمیم، مگر چه اشکالی دارد ماهی وارفته باشد؟»
«اگر هر دو قطعه درست به یک اندازه باشند دیگر چه فرقی دارد چه کسی کدام یک را می خورد.»
«بشقابی را جلو او می گذارم که به او نزدیک تر است.»
«به همین دلیل است که من هیچ وقت آشپزی نمی کنم. چیزهایی است که زن ها هیچ وقت درباره آشپزی به ما یاد نمی دهند و سپس وقتی که ماهی وا می رود، از دست ما عصبانی می شوند.»
«من می گویم یکی از بشقاب ها را هرچه زودتر به من بده که خیلی گرسنه ام!»
البته مقصود از آزمون ماهی این نیست که راز و رمزهای هنر آشپزی را به شما بیاموزد.بلکه تنها هدف و مقصود آن، اشاره به این نکته است که برای زن ها چقدر طبیعی است بی آنکه متوجه باشند،خودشان را فدا کنند و به نفع شوهرشان خواسته های خودشان را زیر پا بگذارند و اینکه هنگامی که فکر می کنیم باید از خودگذشتگی به خرج دهیم و نمی دهیم چقدر ناراحت مان می کند. اشکالی ندارد ماهی درسته را به شوهرتان بدهید. گرچه اگر راستش را بخواهید، اکثرمردها هرگز متوجه کاری که کردید، هم نمی شوند و فرق دو بشقاب را تشخیص نمی دهند. این عمل و فعلی است زیبا که هنگامی که مردی را دوست دارید و به او عشق می ورزید، انجام می دهید. اما هنگامی که صحبت زیر پاگذاشتن و نادیده گرفتن احساسات، نیازها، خواسته، خوشحالی و خوشبختی تان هم به اسم «زن خوبی بودن» و «فداکار بودن» به میان می آید، و صحبتفقط بر سر یک تکه ماهی نیست موضوع، کاملاً متفاوت می شود.
هنگامی که مردها می پرسند که آیا این صفت به نوعی به زن ها آموزش داده شده است یا نه، چندان بی ربط هم نمی گویند.عادت از خودگذشتگی ارثی است. بسیاری از ما، در کودکی شاهد ایثار و فداکاری های مادران و مادربزرگ های خود بوده ایم که چگونه استعدادها، علایق، رؤیاها و حتی خوشحالی و خوشبختی خود را زیر پا گذاشته اند و آن را فدای پدران و پدربزرگ های ما کرده اند تا از آن طریق، نظامی حمایتی برای آن ها باشند.
کانون خانواده را حفظ کنید یا اینکه صرفاً دردسر درست نکنند. غالباً در اجتماع ما چنین زن هایی را بزرگ می دارند و از خودگذشتگی آنان را نوعی موفقیت و دستیابی بزرگ ارزیابی می کنند و بزرگ جلوه می دهند:
«همسر جو درد و رنج و ناشادی بسیاری را در زندگی و ازدواج خود تحمل کرد، اما سه بچه ی خوب و دوست داشتنی بزرگ کرد و کمک کرد جو شغل و پیشه ی موفقی برای خود دست و پا کند.»
«مادرم یک قدیسه بود.او با وجود الکلی بودن پدرم داد و بیدادها و حتی آزار و اذیت های همیشگی او سر کرد، اما هیچ وقت لب به شکایت نگشود.»
«مادربزرگم ظاهراً استعداد نقاشی خوبی داشت و نقاش بزرگی بود، اما به هنگام پیشنهاد ازدواج پدربزرگ بورس تحصیلی را که برای تحصیل در پاریس به او پیشنهاد شده بود رها کرد تا با او به میلواکی بیاید.»
پیامی که در تمامی این گفته ها و اشارات نهفته است یک چیز بیش نیست: این زن ها، زن های بزرگی بودند زیرا خواسته ها، خوشحالی و خوشبختی خودشان را فدای شوهر یا خانواده شان کردند.
البته این یکی از زیباترین خصوصیات زن هاست: این قابلیت که عشق را در اولویت قرار دهیم و برای آنان که دوست شان داریم از خودمان مایه بگذاریم. بخشی از این صفت از خصوصیات و ویژگی های مادرانه ی ما سرچشمه می گیرد.ما زن ها نیمه شب از خواب برمی خیزیم تا نوزادان خود را شیر دهیم. از شغل خود استعفا می دهیم تا در خانه بنشینیم و بچه های مان را بزرگ کنیم.ازعلایق، تفریحات و فعالیت های خود چشم پوشی می کنیم تا بتوانیم بچه ها را با ماشین خودمان به کلاس فوتبال، موسیقی یا باله ببریم. البته هرگز نیز اسم از خودگذشتگی بر روی آن نمی گذاریم، بلکه آن را عشق می نامیم و حقیقت نیز همین است.
هرگز اشکالی وجود ندارد گهگاه خواسته ها یا نیازهای خودمان را زیر پا بگذاریم تا دیگران را خوشحال کنیم. این یکی از نشانه های قلبی بزرگ و سخاوتمند است. در اینجا من از حالت افراطی آن صحبت می کنم. بدین معنا که گاهی اوقات ما زیادی همه چیز خودمان را زیر پا می گذاریم و در این فرآیند آنچه از دست می دهیم چیزی و کسی نیست مگر خود ما.
هر بار که زنی بخشی از احساسات، نیازها و رؤیاهای خود را فدا می کند در واقع بخشی از وجود خویش را فدا کرده است. هر چه بیشتر ایثار می کند. بخش های بیشتری از وجود خویش را فدا می کند به عبارت دیگر چیزی از خودش باقی نمی ماند و روزی بیدار می شود و از درون احساس خلأ و تهی بودن می کند.
مردان عزیز:در اینجا مظورم این نیست که این کار لزوماً تقصیر شماست. به یاد دارم یکی از مردهای حاضر در سمینار می گفت: «هی، من که از او نخواستم ماهی درسته را به من بدهد.این خود اوست که احساس اجبار می کنه حتماً باید این کار را بکنه.» حق نیز با اوست. اغلب، این نه مردهای زندگی مان، بلکه خودمان هستیم که خود را تحت فشارمی گذاریم تا خودخواه جلوه نکنیم و از خودگذشته باشیم و از آنجا که فداکار هستیم همیشه خواسته ها و نیازهای مان را به شما نمی گوییم مگر تا وقتی که دیگر خیلی دیر شده است.

آنچه مردها باید دراین باره بدانند:

*ما زن ها اغلب برای خوشحالی و آرامش شما نیازها و خواسته های خود را فدا می کنیم.
*ما برای خوشحالی شما احساسات و عواطف خود را کنار می گذاریم.
*ما اغلب اوقات احساسات خود را فرو می خوریم. به شما می گوییم آنچه گفتید، ما را ناراحت نکرده است،احساس تنهایی خود را لاپوشانی می کنیم تا شما احساس کنید شوهرخوبی برای ما هستید.
*هرگز جرأت نمی کنیم به شما بگوییم ما را ناراحت کرده اید مگر آن که به راستی از دست شما عصبانی باشیم یا از پیش قلب های مان را به روی شما بسته باشیم.
*هرگز به روی خود نیز نمی آوریم که چقدر خسته و بی رمق شده ایم یا چقدر تحت فشار و اجبار هستیم.تا شما را خوشحال نگه داریم، بلکه به ما افتخار کنید.

راه حل:


01 به نشانه های هشدار که حاکی از آن هستند که نامزد/همسرتان بیش از اندازه کار می کند، بیش از اندازه می بخشد و از خود مایه می گذارد، و درعوض چیزی دریافت نمی کند و به عبارتی تشنه ی محبت است توجه کنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد